پشتیبانی

کافه شعر ترنج | اردیبهشت ۱۳۹۲
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲

هر تکه از دنیای من، از ماه تا ماهی...

هر قدر، هرجا، هر زمان، هر طور می خواهی...


حتی اگر مثل زلیخا آبرویم را...

از من نخواهی دید در این عشق، کوتاهی...


حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم...

نفرین؟ زبانم لال، حتی اخم یا آهی...


من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم

که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی...


من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک

که در پی افسانه‌ی سیمرغ شد راهی

***

حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد

شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟


نگارنده : حمید
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد

دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد

عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد

نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد

بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

شعر از: حضرت حافظ
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
آذین بسته اند تمام شهر را...
یا در چشم من همه چیز آذین شده؟!؟
هر چه که هست
دروغی بیش نیست...
وقتی نیستی همه چیز مخروبه ای بیش نیست
آذینی نیست...
شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
دنيس: رفت؟!؟كجا رفت؟!؟
علي: رفت ديگه، ديگه رفت!!!
دنيس: به قول اديك، آدم هست خوب،‌ آدم هست بد، تو اصلاً آدم نيستي!
علي: مي خواست بره ديگه،‌رفت!
دنيس: تورو ميگم، آدم وقتي ببينه يه جاش مي لنگه بايد خودش رو عوض كنه!

چیزهایی هست که نمیدانی
شعر از: ترنج
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
وقتی خدا بهشت معطر درست کرد
از برگ گل برای تـو پیکر درست کرد

می شدکه مهربان وپرازعشق وبا وفا
اما تو را بـه شیوه ی دیگر درست کرد

یعنـــی برای عشوه ی خونریزت ای عزیز
ابرو نساخت ، تیغه ی خنجر درست کرد

او قصد خیر داشت که زیبایت آفرید
اما قشنگ بودن تو شر درست کرد

بالا بلند من تــو کجایــی و من کجا ؟
ما را مگر نه اینکه برابر درست کرد ؟

دانست که تا ابد به تو هرگز نمی رسم
روز ازل دو چشـــم مرا تــــر درست کرد

با چند استـخوان قفس سینه ی مرا
زندان بی دریچه و بی در درست کرد

تا خویش را همیشه بکوبد به سینه ام
قلب مـرا شبیـــه کبــــوتر درست کــرد

این شعر هم که مملو از اشک و آه شد
باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد

شعر از: مهدی مردانی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
گفتم بــه پیک های دما دم امان بده
یا لا اقل به مستی من استکان بده

تااینکه رود برکت این چشم ها شود
زاینده رود را تـــو بـــــه مازندران بده

هر بار من به جای تو ترفند می خورم
یکبار هــم به جای خودت امتحان بده

تا اینکه باد سمت تو خود را رها کند
از راه دور ، روسری ات را نشان بده

لازم نکرده است که همراهی ام کنی
دستی برای دلخوشـــی من تکان بده

پاییــــــز با مدال طلایش تورا خرید؟
یک فصل  بیشتر به بهارم زمان بده

باید که از زمین بروم بی خیال باد
باران برای رفتن من ریسمان بده

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست 

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست 

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست 

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست 

ما را به رخت و چوب فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست 

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
 آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست 

بر قطرۀ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست 

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
چشمم وزيد آبـــی پيراهن تــــو را
حوض در آستانه ی سر رفتن تو را

سلولهای پوست من نقشه می کشند:
از شاخـــه های باکـــره گی چيدن تو را

به ثروت شيوخ عرب ميتوان فروخت
در بدترين لباس جهـــان مانکن تو را

شوقم زبانه می کشد وباز می کند
شش دکمه ی مزاحم پيراهن تو را...

انگشت من که آب لطيف نوازش است
بگذار رودخــــانه شود  گـــردن  تو را ـ

تا ماهيان تشنه ـ لبانم ـ رها شوند
امـــواج پــــر تلاطم بوسيدن تـــو را

حالا نفس نفس نفسم ذوب میکند
قطره به قطره برف سفيد تن تـو را

با ذره ذره ی بدنم درک می کنم
معنـــای پرحرارت زن بودن تــو را

شب ای شب قشنگ همآغوشی ام ،خدا
از  روی  خــانـه ام  نکشد  دامـــن  تـــو  را

شعر از: مهدی فرجی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
 باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
...
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !

آویخته از گردن من شاه‌کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد !

شعر از: حسین جنتی
نگارنده : حمید
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذارگفتگو به زبان هنر شود

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذارگفتگو به زبان هنر شود

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
من راه میروم

اما سایه، سایه توست...

من توام یا تو منی؟

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
شروع کرد کسی قصه را نفهمیدم
گذاشت نام مرا ابتدا نفهمیدم

گذشت و دست من از دست های کودکی ام
کجا؟ چگونه؟ شد از هم جدا نفهمیدم

در آرزوی بزرگی بزرگتر شدم و
دریغ چیزی از آن سال ها نفهمیدم

همیشه بخت من از من عقب عقب می رفت
نگاه کردم و از رد پا نفهمیدم

چطور شاه سپید برنده ام شده است
شکست خورده و صاحب عزا نفهمیدم

تمام زندگی ام مهره بودم و روزی
هزار بار شدم جا به جا نفهمیدم

اسیر بحر بلا بودم و پیامبرم
شکافت فرق مرا با عصا نفهمیدم

هر آنچه شد همه گفتند او چنین می خواست
که چیز بیشتری از خدا نفهمیدم

درست می شود عمری شنیده ام این را
ولی چگونه؟ چه موقع؟ کجا نفهمیدم

سکوت حرف زیادی برای گفتن داشت
ولی میان هزاران صدا نفهمیدم

دعا دعای فرج بود و تازه فهمیدم
که چیزی از کلمات دعا نفهمیدم!

شعر از: محمد رفیعی
نگارنده : حمید
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
وقتی گفتی نمی خواهی باشی
آسمان هم دلش گرفت
بارید...
مثل چشم های من
هنوز هم،
اردیبهشت
هم آسمان بغض دارد، هم من...

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است اما «آدمی» نیست

آن قله قافی که می گویند عشق است
جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم

اگرچه ریشه در این دشت بسته ام، باید
به جای خاک گرفتار آسمان باشم

من از نزاع دلم با خودم خبر دارم
چگونه با دو  ستم پیشه مهربان باشم

نه او به خاطر من می تواند این باشد
نه من به خاطر او می توانم آن باشم

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲
امشب، شب آرزوهاست...
نه!!!
هر شب، شب آرزوهاست
اگر تو آرزوی منی...


شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲
در ثانیه های بی تو
زندانیم میان تمام آدم ها
از این زندان آزادم کن
من میان اینهمه نرده "چاق و لاغر" پیر میشوم...

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
تو، به آهنربا می مانی...
با قطب شبیه به من
هرچه نزدیک تر می شوم
عقب تر میروی....
شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستان تو را میخرند با دینار

نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
امروز هم به رخوت بی بادگی گذشت

آری گذشت مستی دلدادگی گذشت

در آتش خیال تو با خود قدم زدم
دوران عاشقی به همین سادگی گذشت

میدانم ای فرشته که باور نمی کنی
شب های قصه گویی و شهزادگی گذشت

روزی ز چشم مردم و روزی ز چشم تو!
عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت

شرمنده توایم و سرافراز از این که عمر
-گردین نداشتیم- به آزادگی گذشت

شعر از: فاضل نظری
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
بهار از اردیبهشت شروع شد

از روزی که گلهای سرخ

در تن تو شکوفه کردند

کاش آبی بپوشی...

دلم لک زده برای دیدن آسمان...

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
وقتی دیدمت

آسمان سرخ بود

لطف کن دیگر قرمز نپوش...

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
این گونه است قصه ی غم های بعد تو
هرگـز نمی رسم بـــه قدم های بعد تو

این اسکلت خراش دلم را وسیع کرد
این زندگی شبیهِ عدم هـــای بعدِ تو

کو شوکران من ؟ به یک جرعه سر کشم
کو جرعـــه ای هلاهل و سم هایِ بعدِ تو

حتی تسلـی ام نشده این ضریح ها
سجاده ها ... تمام حرم های بعدِ تو

تو قبله ی مقدس در سینه ی منی
من کافرم به دین صنم های ِ بعدِ تو

دریا میان خلسه ی آن چشمهاست ، من -
- مغروق مانده ی تمـــام بلـــم های بعدِ تو

این شعر ها به دردِ دل من نمی خورند
بیـــزارم از صدایِ قلـــم هـــــای بعدِ تو

شعر از: امیر مرزبان
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
صبر کن! آرام! کم کم آشنا هم می شویم!
عده ای قبلا شدند و ما دو تا هم می شویم!

مثل هر کاری از اول سخت می گیریم و بعد -
ساده در آغوش یکدیگر رها هم می شویم

شرم چیزی دست و پاگیر است و وقت ما کم است!
پس به مقدار ضرورت بی حیا هم می شویم!

گرچه عمری سربزیری خصلت ما بوده است
هرکجا لازم شود سر به هوا هم می شویم
*
دیر یا زود آتش هر عشق می خوابد ؛ کمی -
صبر کن! نسبت به هم بی اعتنا هم می شویم

از همان راهی که می آییم برخواهیم گشت
بعد از آن با سادگی از هم جدا هم می شویم

نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
کنارم که ایستادی...

سُرخ بودی

اما من سبز شدم

هربار که دیدمت...

مثل جنگل های شمال...

شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن

خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن

عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن

حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
با همـــه بی ســــرو سامانــیم
باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویـــران شدنی آنی ام

آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـــی
عاشـــق آن لحظه ی توفانیم

دل خوش گرمای کسی نیستم
آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم

آمــــده ام باعطـــش سال ها
تا تو کمی عشــــق بنوشانیم

ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم
تا تو بگـــیری وبمیــــرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب تـــرین حادثه می دانیم ؟

حرف بـــزن ابِر مرا باز کن
دیـــر زمانیست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام....

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
ابر وقتـــی از غم چشم تو غافل میشود
جای باران میوه اش زهر هلاهل میشود

سر بچرخان از تنت بیرون بیا لختی برقص
در هــــوای چیدنت دستان من دل میشود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدری بخند
دین من با خنده گـــــرم تــــــو کامل میشود

هر طرف رو میکنم محرابی از ابروی توست
رو بگردانــــی نمـــــــاز خلـــق باطل میشود

میتوانی تب کنی بغض زمین را بشکنی
بی نگاهت آب اقیانوسهـــــا گل میشود

چشمهــــایم را بگیــــر و چشمهـــایت را مگیر
ای که بی چشم تو کار عشق مشکل میشود

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو
هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دو بیتی .صد غــزل ..و حتی یک بغل
شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو

ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست
این صدای پای رویایی تمامش مال تو

وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم
ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است
بخش کردم.عشق یک بخشی تمامش مــال تو

عشق من .عشق زمینی نیست باور کن عزیز
عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو

باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو....!!!