جهان از دور میز کوچکی آغاز شد از گفتوگوی دونفر با هم یا یک نفر با خودش ... وقتی که اولین سیگار را بر لب گذاشت. اصلا جهان از شعلهی کبریتش آغاز شد و حالا دارد از پاهام بالا میآید از کمر از سینهام و سیگار را بر لبهام روشن میکند . پُک میزنم به خیابان پُک میزنم به کافه پُک میزنم به این فصل که سرش را پایین انداخته از لابهلای آدمها رد میشود نگاه کن ! ابری که بالای شهر ایستاده روزیست که من دود کردهام .
دختران شهر به روستا فكر مي كنند دختران روستا در آرزوي شهر مي ميرند مردان كوچك به آسايش مردان بزرگ فكر مي كنند مردان بزرگ در آرزوي آرامش مردان كوچك مي ميرند كدام پل در كجاي جهان شكسته است كه هيچكس به خانه اش نمي رسد