پشتیبانی

کافه شعر ترنج | مرداد ۱۳۹۴
   
 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
هرچند دائم لای چرخ عاشقان چوب است
با این وجود احوال‌مان - شُکر خدا - خوب است

من با دلم دیوانه‌ات هستم نه با عقلم!
در کارزار عشق، بی‌شک، عقل مغلوب است

هر بوسه‌ات بر بازویم حِرز یمانی شد
عاشق همیشه در پناه امن محبوب است

لب باز کردی و دلم صد باغ گل وا شد
لبخندهایت موج مروارید مرغوب است

باری، ملالی نیست تا وقتی که می‌خندی
زیبای من! حال تمام عاشقان خوب است !

 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
چگونه از تو بگویم که عاشقانه نباشد؟!
شده ست چشم تو روزی پر از بهانه نباشد!؟

مرا ز عشق نترسان! خودم چشیده ام آن را
دل مرا بزن آتش کز او نشانه نباشد

در این همیشه ی شرجی، می آوری چه به روزم؟
برای وسعت چشمت اگر کرانه نباشد

چنین که می شکنی دل، بیا و حق بده این را
که دلشکسته تر از من در این زمانه نباشد …

تو ای یگانه ترینم! قبول کن ک چنینم
اثر نمی کند عشقی اگر یگانه نباشد
.
.
.
پدر رسیده به خانه و نان تازه به دستش
بیا که سهم ندارد کسی که خانه نباشد …

 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد

بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد

گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد

دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی"
برای خویش "مقام معظمی" دارد

برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خندۀ تو چه حق مسلمی دارد

پ ن: کمی روزگار خوب نیست، کمتر میرسم به وبلاگ سر بزنم. دعا کنید و عذرخواهیم را بپذیرید

 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر !
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم… ولی هر بار یادم می رود …

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود !

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های توئم، اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟

 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴
يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم

با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم

دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم !

تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم !

شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم

با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم …

 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴
هرچند دائم لای چرخ عاشقان چوب است
با این وجود احوال‌مان - شُکر خدا - خوب است

من با دلم دیوانه‌ات هستم نه با عقلم!
در کارزار عشق، بی‌شک، عقل مغلوب است

هر بوسه‌ات بر بازویم حِرز یمانی شد
عاشق همیشه در پناه امن محبوب است

لب باز کردی و دلم صد باغ گل وا شد
لبخندهایت موج مروارید مرغوب است

باری، ملالی نیست تا وقتی که می‌خندی
زیبای من! حال تمام عاشقان خوب است !