نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم بُردز آنجا تو را بر خواب این خوش باوران آوار خواهم کردهر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وا می داشتاما قَسم بر نام تو آن کار را این بار خواهم کرددیگر نیارم طاقت دلتنگیِ دور از تو بودن راآری ... همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کردهرجا که باشی ، در محاق ابرها و دره ها حتاتا دیدن ات هر راه ناهموار را ، هموار خواهم کردیک بار دیگر در تو ، ای آیینه ی باور نما ، خود رامی یابم و این خویشِ در تسلیم را ، انکار خواهم کرد
تداوم من و دریا و آسمان با تو همیشگی ست اگر هم تو رهگذر باشی
نیازمند توام مثل زخم لب بسته خوشاتر آنکه تو گهگاه نیشتر باشی
غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست ولی مباد تو این گونه شعله ور باشی
ببین چه دل خوشی ساده ای: همینم بس که یاد من به هر اندازه مختصر باشی
چقدر دفترکم رنگ و روح می گیرد تو در حواشی این متن هم اگر باشی
دوباره جذبه به پرواز میدهد شعرم کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی
نگاه می کنی و من ز شوق می میرم همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی
من عاشق خطری با توام خوشا آن روز که بی دریغ تو هم عاشق خطر باشی
آب از تماس با عطشم شعلهور شودآنگاه بیمضایقهتر نعره میکشمتا آسمان ِ کر شده هم با خبر شودآنقدرها سکوت تو را گوش میدهمتا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شودتو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»آرامشم همیشه مرا رنج دادهاستشور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبردکاشا که عشق مختصری نیشتر شود
در این زمانه ی بی هیاهوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرز علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز انا الحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست!