پشتیبانی

کافه شعر ترنج | اسفند ۱۳۹۱
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم

هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی
هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

بهار آمد -ماندم- پرنده ها رفتند
پرنده ها که بیایند راهی سفرم

بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم
منم که می گذری یا تویی که می گذرم

شعر از: مهدی فرجی
نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۱
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم !

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بود
بیا که نامه‌ی اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده‌ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و خوش‌خوریم و خوش‌بگذریم و خوش باشیم
و تف به صورت انواع شیخ و شاه کنیم !!

و زنده‌زنده در آغوش هم کباب شویم
و هرچه خنده به فرهنگ مرده‌خواه کنیم

برای سرخوشی لحظه‌هات هم که شده است
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۱
قبول ! با من اگر هم که سر کنی سخت است
ستاره ی من و تو در تقارنی سخت است

نفس کشیدن بی تو تنفس زجر است
نفس کشیدن این بمب کربنی سخت است

بزن! ببند! بمیران! برای من ساده است
توجهی که به قلبم نمی کنی سخت است

دعا بکن که همین لحظه منفجر بشود
برای قلب (فشار چهل تنی) سخت است

تو را به قیمت آزاد می یرستم من
که جستجوی خدای تعاونی سخت است

چقدر منزجرم از هوای دود آلود
که زندگی وسط شهر نایلونی سخت است

قبول! شرح همینها ... (سه نقطه) بوق! ببخش
ببخش شرح همینها تلفنی سخت است
شعر از: امیر مرزبان
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱
اگر لاک‌پشت بودم
چه قدر خوش‌بخت می‌شدم
می‌توانستم
به‌آرامی از تو دور شوم
به‌آرامی ...
شعر از: رسول علی پور
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱
سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم
دوستش داری....
چهارشنبه سوری راه انداخته ایم
سرخی تو از من زردی من از تو!

همیشه من می سوزم....و همیشه تو می پری....‬

شعر از: حسین پناهی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱

قوی نیستم اگر شعری می‌نویسم
باد قوی نیست اگر لباس‌های روی بند را تکان می‌دهد
غروب ساعت غمگینی است
نمی‌تواند حتی گلدانی را بیندازد
تا من از جایم بلند شوم
و غم کمی جابه‌جا شود
در خانه نشسته‌ام
زانوهایم را در آغوش گرفته‌ام
تا تنهایی‌ام کمتر شود
تنهایی‌ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی‌شود
تنهایی‌ام حلزونی است
که خانه‌اش را با سنگ کُشته‌اند

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریه ی تمساح محال است عزیز !

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

شعر از: صادق فقانی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱
لحظه هاي دوري را
با ساعت شنی مي شمارم
یک صحرا گذشته است...
شعر از: احسان پرسا
نگارنده : حمید
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف
بر لبانت نقش بست آن‌روز لبخندی کثیف

خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را
پارک ساعی، ساعت شش، عصر اسفندی کثیف

پنج ماه از بیستم اسفند تا مرداد رفت
ما جدا اما رقم می‌خورد پیوندی کثیف

رفتی و در نکبت تنهایی‌اش جان کند دل
مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف

بی‌تو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیده‌ای؟
آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف

شعر از: مهدی عابدی
نگارنده : حمید
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
برای حسابِ روزها و شبان

و آنگاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند:
هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو
یا
هزاره‌ی بعد از آن
شعر از: نزار قباني
نگارنده : حمید
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
مشکلِ اصلیِ من با نقد و نقادی این است:
هرگاه شعری را با رنگِ سیاه نوشته‌ام
گفته‌اند:

اقتباسی‌ست از چشم‌های تو!

شعر از: نزار قباني
نگارنده : حمید
جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
به شادی مردم اعتماد مكن برف
تا می باری نعمتی
چون بنشينی به لعنت شان دچاری ....

شعر از: شمس لنگرودی
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
  دستان من نمی توانند
نه ، نمی توانند هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند.
تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو.
 

نگارنده : حمید
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ
ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ...
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
نان,


      آب,

پنجره های رو به آفتاب

  و گاهی جشن عروسی

   خداچه تعریف ساده ای دارد

         در محله های فقیرنشین.

شعر از: رسول یونان
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
پس از من
كسي اگر تو را ببوسد
روي لبهايت
تاكستاني خواهد يافت
كه من كاشته ام.

شعر از: نزار قباني
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..

شعر از: نزار قبانی
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱

برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم

عهدوپیمان تو با ما و وفا با دگـــــران
ساده دل مـــــن که قسم های تـــو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بـود
زان همه ناله که من پیش تو کافــــــر کردم

تو شدی همسر اغیار ومن از یار و دیار
گشتم آواره و تــــــــــرک سر وهمسر کردم

زیر سر بالش ریباست تورا که دانــــی
که من از خار وخس بادیه بستـــــــــر کردم

در ودیوار به حال دل من زار گریست
هـرکجا نـالــه ناکامی خــو ســر کــــــــــردم

در غمت داغ پدر دیدم وچون درد یتیم
اشک ریـــــزان هــوس دامــن مــادر کردم

پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد وفغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقــه صفت دوختـه بـر در کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

شعر از: شهریار
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱

لبخند که می‌زنی
یوسفی می‌شوم
که بی‌هیچ برادری
در چال گونه‌ات
گم می‌شوم .

شعر از: مسعود کرمی
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱

چنان آشفته ام کردی که ابراهیم بت ها را
به حدی دوستت دارم که دنیادوست دنیا را

جهان را با تو تنها می شود چندی تحمل کرد
الهی بی‌تو چشمانم نبیند صبح فردا را
جهان زندان دلبازی است، دلتنگی به من می‌گفت
که ماهی‌ها نمی‌خواهند حتی تنگ دریا را

برایم سیب و آرامش بخر با لحن ازمیری
که من امروز بی‌رحمانه "ناظم حکمت"م، سارا!

کسی در چشم‌هایم زیر لب انجیل می‌خواند
و رحمت می فرستد مردگان، حتی یهودا را

نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱

تو مهربان تر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم

شبیه . . . ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم

تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم

تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم

درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم

نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای

میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

بدبخت من...
فلک زده من...
بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!

شعر از: حامد عسکری
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱
برنگرد!
بگذار آب شوم!
من آدم برفی ای هستم
که به سرمای تو حساسیت دارم!
شعر از: دلنوشته
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱
حیف است حیف دست تو و دست های من

باید قبول کـــرد کــــــه رفتـــی... خـدای من

رفتم که پشت خاطره هایم کفن شوم
تا سایه ای چـــه دور بماند به جای من

بعد از تو آه حال غزل هیچ خوب نیست
بعـــد از تـــو آه  آه نمــانده بـــــرای من

یادش به خیر!پشت مرا ناگهان شکست
آن دوستی کـه خواست بمیرد یرای من

حالا شب عروسیتان مست میکنم
تا بهتتان بگیرد از خنده هــــای من

آقا مبارک است، چــه داماد خوشگلـی!
خانم مبارک است به طعنه؟نه وای من ـ

این خانه از همیشه خراب است تا هنوز
این سرنوشت بـــــود نوشتند پـای من؟

سیگار را دوباره سروتــــه ،دوباره...اَه
تلخش رسید تا طعم ِ چشمهای من

از کوچه های کاشان تا پشت باغ فین
یک مرد دفن شد کــم کــم انتهای من

شعر از: مهدی فرجی
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱
چشمم وزيد آبـــی پيراهن تــــو را
حوض در آستانه ی سر رفتن تو را

سلولهای پوست من نقشه می کشند:
از شاخـــه های باکـــره گی چيدن تو را

به ثروت شيوخ عرب ميتوان فروخت
در بدترين لباس جهـــان مانکن تو را

شوقم زبانه می کشد وباز می کند
شش دکمه ی مزاحم پيراهن تو را...

انگشت من که آب لطيف نوازش است
بگذار رودخــــانه شود  گـــردن  تو را ـ

تا ماهيان تشنه ـ لبانم ـ رها شوند
امـــواج پــــر تلاطم بوسيدن تـــو را

حالا نفس نفس نفسم ذوب میکند
قطره به قطره برف سفيد تن تـو را

با ذره ذره ی بدنم درک می کنم
معنـــای پرحرارت زن بودن تــو را

شب ای شب قشنگ همآغوشی ام ،خدا
از  روی  خــانـه ام  نکشد  دامـــن  تـــو  را


شعر از: مهدی فرجی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱
نگار تازه خیز من کجایی آی کجایی؟
به چشمام سرمه ریز من کجایی آی کجایی؟
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده
دم مردن عزیز من کجایی آی کجایی؟

بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شرارِ آه پر آذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از من رنگ خاکستر نبینی

به واللهِ که جانانم تویی تو
به سلطان عرب آی جانم تویی تو

تو دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
شعر از: بابا طاهر
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد
پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی
گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم



شعر از: شهریار
نگارنده : حمید
شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱
تنهایی

چیزهای زیادی
به انسان می‌آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم . . .

شعر از: ناظم حکمت
نگارنده : حمید
شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

نگارنده : حمید
شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم