پشتیبانی

کافه شعر ترنج | ناصر حامدی
   
 
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲
زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

با تــو بی تابی و بی خوابـی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است

روبرویــم  بنشین  و  غزلـــی  تـازه  بخـــوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است

مــوی ِ  خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
.....
شب ِ خوبــی ست ، بگــو حال ِ  زیارت داری؟
مستی جاده ی گیلان به خراسان خوب است

نم نم نیمه شب و نغمــــه ی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲

خانم ! شما که مانده دلم مات "چشم" تان
یعنی شدم مزاحم اوقات چشم تان

امروز درس مان غزلی تازه از شماست
فصلی جدید از ادبیات چشم تان

فصلی که با رسیدنش انگار می رسند
دستان من به دامن "سادات" چشم تان

فصلی که فرصت سفری عاشقانه است
از اصفهان دل به محلات چشم تان

خانم ! اجازه هست بمیرم، که بعد از آن
جانم جوان شود به کرامات چشم تان؟

با چند "لهجه" اشک بریزم، نمی برید
یک نیمه شب مرا به ملاقات چشم تان؟

یک نیمه شب که توبه کنم چشم خویش را
مومن شوم به "سبز"ی آیات چشم تان

اوضاع رو به راه تر از این نمی شود
ما و شما و "خواب" و خیالات چشم تان...

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
باشد که فراموش کنی دور و برت را

سرچشمه‌ی معصوم‌ترین رود جهانی
ای کاش خدا پاک کند چشم تَرَت را

تو آن سر دنیایی و من این سر دنیا
با این همه از یاد مبر هم‌سفرت را

گنجشک من! آهسته به پرواز بیندیش
تا باد، پریشان نکند بال و پرت را

من ماهی دل‌تنگ و تو ماه لب دریا
می‌بوسم از این فاصله قرص قمرت را

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲
می گیری از کتاب رسولان غبار را
می آوری دو معجزه ی آشکار را

ایمان من به چشم تو ایمان به روشنی ست
از من مگیر این شب دنباله دار را

ای چشم تو دو پرده ی نقاشی خدا!
با آن نگاه تازه چه حاجت بهار را؟

چشم تو شاهکار و لبت شاهکارتر
ناز آفریده این همه نقش و نگار را

از دیدنت بمیرم یا از ندیدنت
آخر چگونه سر کنم این روزگار را؟

امشب شب شراب و تماشاست،حاضری؟
وا کن لبان تشنه و چشم خمار را

امشب به جنگت آمده ام با سلاح گرم
سد کرده ام به روی تو راه فرار را

تا پیش از این همیشه به زانو درآمدم
اما تمام می کنم این بار کار را

از نقطه نقطه ی لبت آغاز می کنم
یک بازی دو آتشه و آبدار را

طوری فرار کن که بیفتم نفس نفس
زیباست در گریز بگیری شکار را

این بار آمدم که بسوزم به پای تو
این بار آمدم که ببازم قمار را....

امشب چه زود می گذرد...کاش روزگار
زانو ببندد این شتر بی مهار را...

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲

ابروکمان اگر بزند تیر تازه را
با چشم خود رقم زده تقدیر تازه را

صبح است ساقیا ! رمه ها صف کشیده اند
در جام ها بریز کمی شیر تازه را

انجیر نوبرانه ی سرخی است بر لبت
از من مگیر لذت انجیر تازه را

هر بوسه آیه ای است که نازل نموده ای
بفرست بی مقدمه تفسیر تازه را

گاهی به چشم می زنی و گاه با زبان
آماده ام ، نشان بده شمشیر تازه را

صبح بهار و نم نم باران و روی تو
چشمی ندیده این همه تصویر تازه را

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
ابر وقتـــی از غم چشم تو غافل میشود
جای باران میوه اش زهر هلاهل میشود

سر بچرخان از تنت بیرون بیا لختی برقص
در هــــوای چیدنت دستان من دل میشود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدری بخند
دین من با خنده گـــــرم تــــــو کامل میشود

هر طرف رو میکنم محرابی از ابروی توست
رو بگردانــــی نمـــــــاز خلـــق باطل میشود

میتوانی تب کنی بغض زمین را بشکنی
بی نگاهت آب اقیانوسهـــــا گل میشود

چشمهــــایم را بگیــــر و چشمهـــایت را مگیر
ای که بی چشم تو کار عشق مشکل میشود

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱
چگونه سر کنم این روزهای بی خبری را
میان این همه دیوار ، رنج در به دری را

شبیه قصه نویسی شدم که در همه عمرش
پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را

برای دیدن تو سالهاست روزه گرفتم
چگونه باز کنم روزه های بی سحری را

به باد سرزنشِ خلق، پشت سرو خمیده
وگرنه تاب می آورد رنج بی ثمری را

برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافیست
اگر رها کند این روزگار فتنه گری را...

شعر از: ناصر حامدی
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۱
ابر وقتى از غمِ چشم تو غافل مى شود
جاى باران میوه اش زهر هلاهل مى شود

سر بچرخان ،از هوا سرشار شو،قدرى بخند
دین من با خنده ى گرم تو کامل مى شود

هر طرف رو مى کنم ، محرابى از ابروى توست
رو بگردانى ، نماز خلق باطل مى شود

مى توانى تب کنى بغض زمین را بشکنى
بى نگاهت، آب اقیانوس ها گل مى شود

چشم هایم را بگیر و چشم هایت را مگیر
اى که بى چشم تو کار عشق مشکل مى شود

شعر از: ناصر حامدی