من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام ، دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دلتنگم
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دلتنگم