پشتیبانی

کافه شعر ترنج | نغمه مستشارنظامی
   
 
نگارنده : حمید
پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲
تمام پنجره ها رو به یک نفر وا شد
تمام باغچه در چشم های او جا شد

نشست سایه ی آیینه در اتاق افتاد
بلند شد برود سایه از زمین پا شد

بلند شد برود با صدای پاهایش
میان یک دل تنها و خسته غوغا شد

و دختری که غرور قدیمی اش یک عمر
تلاش کرد که عاشق نباشد... اما شد

تلاش کرد بگوید برو... ولی انگار
صدا میان گلویش شکست...نجوا شد

شبیه زمزمه ای شد: «نرو... بمان!» ماندی
و پشت پنجره ها آفتاب پیدا شد

هزار و سیصد و پنجاه و نه: زمین زشت است؟
هزار و سیصد و هشتاد و سه...نه! زیبا شد!

هزار و سیصد و هشتاد و هفت یک غنچه
که نور چشم من و آفتاب فردا شد

هزار و چارصد و هر چه دوست داری عشق
که مهلت غزل من سپید امضا شد!

نگارنده : حمید
پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲
چــه قدر بــوی تو خوبست...بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولــی بــــه خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

که با دو دست برایم دو بال بگذاری
بــه جای روشنی بالهای خاموشت

کـــه آسمان خودت آسمان من باشد
که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

آهــــای روسریت آفتــــاب تابستـان!
شکوفه تاج سر تو.بنفشه تن پوشت-

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست
بهشت بــــــــاغ بزرگیست:بـــــاغ آغـــوشت

بهشت اول و آخــــر گمان نکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت