پشتیبانی

کافه شعر ترنج | فریبا صفری
   
 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲
همنشینی یا همآغوشی...چه فرقی می کند؟
با تو نفس نور و خاموشی، چه فرقی می کند؟

من تو را با چشم دل عمری تماشا کرده ام
دلبری در هر چه می پوشی ،چه فرقی می کند؟!

حافظه بی نعمت یادت ، ز یادم می رود!
بی تو هر یاد و فراموشی ...چه فرقی می کند؟

جام من را پر کن از حتی ، صدای ریختن!
با که می ریزی؟!، چه می نوشی ؟! ، چه فرقی می کند؟!

با صدایت هم به اوج آنچه باید...می رسم
حس تو با گوش یا گوشی ،چه فرقی می کند؟!

شعر از: فریبا صفری
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۱
دختر جهیزیه، نه ولی رنگ و رو که داشت
گیریم آس و پاس ولی آبرو که داشت

زنجیر و سینه ریز و گلوبند، نه ولی
بغضی به وزن این همه را در گلو که داشت

لبخند می زد از ته دل، نه، نگو که بود
حس غرور جشن شما را نگو که داشت

در خانه مجلل بخت احتیاج، نه
اما هوایی از خفقان از هوو که داشت

او را به جرم هیچ به جرم نداشتن
با دستبند برد به دنبال او که داشت

داماد پیرتر ز پدر این چه صیغه ای است؟
دختر پدر نداشت ولی آرزو که داشت

شعر از: فریبا صفری