پشتیبانی

کافه شعر ترنج | فرهاد صفریان
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
با نه شنيدن از تو كه من كم نمی شوم
مجنون نمـــای مردم عالـــــم نمی شوم

اين اولين خطای تو، حوای سنگ دل!
پنداشتــی بدون تـــــو آدم نمی شوم

بعد از تــــــــو ای خــــــــزان زده ديگر برای هر
شب بوی تشنه لب شده شبنم نمـــی شوم

دل خور نشو عزيز از اين خلق بی خيال
گفتم كه بی تو پاپی خلقـم نمی شوم

آه ای نگاه های تماشــــــــا، خدا وكيل!
علاف چشم های شما هم نمی شوم

بگذار صـادقــــــانه بگــــويـــــــم بدون تـــــو...
هر كار می كنم… نه... نه... آدم نمی شوم

نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲
دیگــر بهار هم  ســر حالم نمی كند
چیزی شبـیــه گریه زلالــم نمی كند

پاییز زرد هم كه خجــالت نمی‎كشد
رحمی به باغ رو به زوالــم نمی كند

آه ای خدا مرا به كبوتر شدن چه كار؟!
وقتی كه سنگ،رحم به بالم نمی كند

مبهوت مانده ام كه چرا چشمهای شب
دیگر اسـیر خواب و خیالـــم نمـی كند...

این اولین شب است كه بوی خیال تو
درگــــیر ِ فكـرهای ِ محـالم نمی كند .

حالا كـه روزگار قشنــــگ و مدرنتـان
جز انفـعـال شـامل حالــم نمی كند،

باید به دستـهای مسلّح نشان دهم
حتـــی سكـوت آیـنـه لالـم نمی كند