پشتیبانی

کافه شعر ترنج | عليرضا بديع
   
 
نگارنده : حمید
شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
( همیشه خواسته ام از خدا فقط او را
چنان که خسته تنی چای قند پهلو را!

به مرگ راضی ام؛ آن جا که راوی قصه
سپرده است به او پیک نوشدارو را

سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز
دوباره سوی من آورده این پرستو را )
***
- تن تو عطر پراکنده یا که آورده ست
نسیم صبح نشابور عطر لیمو را؟

دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد
بریده اند به نام تو ناف آهو را

گرفته است به نام غنایم جنگی
سیاه لشگر گیسو کمان ابرو را !

مرا دلی ست پر از آه و آرزو ... مشکن
برای روز مبادا چراغ جادو را

تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی
بگو چکار کنم چشم ماجراجو را؟

شعر از: عليرضا بديع
نگارنده : حمید
سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

رفتنش یه شب دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

تا بیاید، چوب بُر از من تبرها ساخته
آن سپیدارم که از کوچ کلاغش داغدار

چون که حرف حق زدم، خون مرا در شیشه کرد
بیشتر گل می کند انگور بر بالای دار

سفره ام را پیش هر کس وا کنم رسوا شوم
دوستان روزه خوار و دشمنان راز دار

سال مار دوستانم با عسل تحویل شد
سال من ای دوست _دور از جان او_ با زهر مار

شعر از: عليرضا بديع