پشتیبانی

کافه شعر ترنج | شهریار
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴
چو بستی در بروی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو؟
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه ی دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر‌ِ تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم …

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان، رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم !

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم …

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم، یاد او کردم !

ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم …

نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱

برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم

عهدوپیمان تو با ما و وفا با دگـــــران
ساده دل مـــــن که قسم های تـــو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بـود
زان همه ناله که من پیش تو کافــــــر کردم

تو شدی همسر اغیار ومن از یار و دیار
گشتم آواره و تــــــــــرک سر وهمسر کردم

زیر سر بالش ریباست تورا که دانــــی
که من از خار وخس بادیه بستـــــــــر کردم

در ودیوار به حال دل من زار گریست
هـرکجا نـالــه ناکامی خــو ســر کــــــــــردم

در غمت داغ پدر دیدم وچون درد یتیم
اشک ریـــــزان هــوس دامــن مــادر کردم

پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد وفغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقــه صفت دوختـه بـر در کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

شعر از: شهریار
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد
پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی
گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم



شعر از: شهریار