پشتیبانی

کافه شعر ترنج | سید مهدی نژاد هاشمی
   
 
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
شراب سینه ی تنگ غروب یعنی تو 
و هر چه هست در این چارچوب یعنی تو 

بهانه داده به دستم دوگونه ی سیبت !
دعای حاجت اغفر ذنوب یعنی تو 

برقص تا که برقصد به عشق تو امواج
نشاط مردم اهل جنوب یعنی تو 

قسم به صبح و به مشق قلم که خواهد گفت 
به نام عشق که هر چیز خوب یعنی تو 

دمیده از نفست یا محول الاحوال 
یقین شده است بهار قلوب یعنی تو ,

زبان قاصر هر سنگ و چوب یعنی من 
دلیل بودن یک حس خوب یعنی تو

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲
وقتی دلت پیمان شکن باشد چه باید کرد؟
روحت اگر دور از بدن باشد چه باید کرد

مثل زلیخا یک نفر گرمای دستانش
ننگی به پشت پیرهن باشد چه باید کرد

با چشم و گوش بسته فرزند هوسهایت
درمعرض عاشق شدن باشد چه باید کرد

آتش بیاندازد به اعماق دل تنگت
وقت فرار از خویشتن باشد چه باید کرد

بعد از هجوم لشکر چنگیز ، احساست
مثل جسدها بی کفن باشد چه باید کرد

مثل سگی ولگرد با یک دسته ی کولی
فکرت همیشه بی وطن باشد چه باید کرد

فرقی میان رفتن و ماندن نمی ماند
دردت فرار از دست ((من)) باشد چه باید کرد ...؟

نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
امشب دلم برای تو بی انتها گرفت
دنیای رنگ باخته دست مرا گرفت

می خواستم قدم بزنم ساحل تو را
دریا دلش گرفت و پس از آن هوا گرفت

می خواستم که از تو و من ها شویم ما
می خواستم ولی دل ِ تنگ ((شما)) گرفت

خودکار مشکی و ورق پاره ای ک بود
نقش دوچشم های تو را بی هوا گرفت

افتادم و شکستم و نابود تر شدم
آشوب ناگزیر مرا بی صدا گرفت

فریاد های یخ زده ام در گلو شکست
وقتی بنای سرکش ِ عشق تو پاگرفت

این ماجرا به رفتن ِ تو ختم می شود
طوری که پشت پای تو قلب ِ خدا گرفت