پشتیبانی

کافه شعر ترنج | جعفر مقیمیان
   
 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲
تو را برای شبی عاشقانه کم دارم
تو را برای دعای شبانه کم دارم

تو را و گرمی آغوش مهربانت را
برای خلوت و سرمای خانه کم دارم

من آن پرنده ی تنهای زیر بارانم
کمی درخت و کمی آشیانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد
برای گریه ام انگار شانه کم دارم

نخواه از تو و احساس خویش برگردم
که در مقابل حرفت بهانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد
من از تبار عذابم ترانه کم دارم . .

نگارنده : حمید
شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۲
همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی
تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی

همیشه با دل خونین و خاطری غمگین
تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی

گهی شبیه خزنده خزید و خواهی رفت
ولی شبیه کسی که گزیده می آیی

دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم
به روی پیکر سردم وزیده می آیی

گهی تو خسته و بی حال وساکتی انگار
که از مسافت دوری رسیده می آیی

و اینکه بعد شب تیره و غم آلودم
تو مثل روشنی یک سپیده می آیی

چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟
درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی    !

شبی تو در پی من در میان این مردم
شبیه آدم -آدم ندیده- می آیی ...