پشتیبانی

کافه شعر ترنج | مهرداد نصرتي
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲
بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن
دورم از تو صبر کن وقتی میایم گریه کن

در میان گریه چشمان تو غوغا می شود
ای فدای چشمهایت چشمهایم، گریه کن

ابر بی بارانم اما گریه می خواهد دلم
من به جایت بغض کردم تو به جایم گریه کن

شمع خاموشم هزاران شعله در جان منست
روشنم کن بعد بنشین پا به پایم گریه کن
 
داستانم داستان بی سرانجامیست ، حیف
قطره قطره آب خواهم شد برایم گریه کن

نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
تا فکر می‌کنم به چه ها فکر می‌کنم
دارم به چشم‌های شما فکر می‌کنم

با من به جاده‌های رهایی نمی‌رسی
گفتی که فکر کن به خدا فکر می‌کنم

گم می‌شوم میان شب چشم‌های تو
حتی به چشم‌های تو تا فکر می‌کنم

دنیای من خلاصه شده در دو چیز خوب
یا فکر مِی کنم به تو یا فکر می‌کنم

ماندم کجا، چه‌گونه، چرا عاشقت شدم؟
ماندم به تو هنوز چرا فکر می‌کنم