پشتیبانی

کافه شعر ترنج | مهدی اخوان ثالث
   
 
نگارنده : حمید
جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۶
اگر روزم پریشان شد
فدای تاری از زلفش،
که هر شَب
با خیالش خواب های دیگری دارم...!

نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
آب زلال و برگ گل بر آب
مانَد به مه در برکۀ مهتاب
وین هر دو چون لبخند او در خواب.

نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید

نگارنده : حمید
شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۲
بگیر فطره‌ام، امّا مَخور برادر جان،
که من در این رمضان،
قُـــوتِ غالبــم،
غم بود...!
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۰
لحظه ديدار نزديک است
باز من ديوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گويی در جهان ديگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تيغ !
های ! نپريشی صفای زلفم را، دست!
آبرويم را نريزی، دل !
ای نخورده مست

لحظه ديدار نزديک است