پشتیبانی

کافه شعر ترنج | مرتضی آخرتی
   
 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲
گفته ای باور نداری عشق این ناچیز را
می پذیرم این دروغ مصلحت آمیز را

خوب می دانم تو هم در اشتیاق افتاده ای
باز کن بند حیا را ؛ دامن پرهیز را

طعم شیرین نگاهت برده است از خاطرم
تلخی انگورهای پخته ی ترشیز را

تازه می خواهم پس از این نوبهار من شوی
پس مخواه از من که بی تو سر کنم پاییز را

تیز تر کن تا ببینی دل بریدن ساده نیست
چشم هایت را همان الماس های تیز را

تا قیامت صبر خواهم کرد نه ! اصلن خودم
زود بر پا می کنم آن روز رستاخیز را

خاک پایت می شوم دیگر چه می خواهی عزیز ؟
هر چه می خواهی بکار این خاک حاصلخیز را . . .

شعر از: مرتضی آخرتی
نگارنده : حمید
دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۲
دريــا و چشــم های تــــو از يک قبيله اند
تا غرق عاشقی شوم، اين ها وسيله اند

لبخند می زنی و جنون رقص می کند
ديوانـگان  شهـــر  برايت  "جميله" اند!

ايــــن گيسوان توست کـــه دام بلای ماست
اين چشم های توست که پر مکر و حيله اند

تن پــوش راه راه تـــو هـــم راه می زند
با آن دو راهزن که در آن سوی ميله اند

با بال های سوخته و داغدارشان
پروانه ها هنوز به شمع تو پيله اند

بگذار هر که هست تو را عاشقی کند
از ديدگاه مــا همه بــی شيله پيله اند 

شعر از: مرتضی آخرتی