این سان که چرخ می گذرد بر مدار شومبیم خسوف و تیرگی ماه می رودگویی که چرخ بوی خطر را شنیده استیک لحظه مکث کرده، به اکراه می رودآبستن عزای عظیمی است، کاین چنینآسیمه سر نسیم سحرگاه می رودامشب فرو فتاده مگر ماه از آسمانیا آفتاب روی زمین راه می رود ؟در کوچه های کوفه صدای عبور کیست ؟گویا دلی به مقصد دلخواه می روددارد سر شکافتن فرق آفتابآن سایه ای که در دل شب راه می رود
من از عهد آدم تو را دوست دارماز آغـــاز عالــم تو را دوست دارمچه شب ها من و آسمان تا دم صبحسرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارمنه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارمسلامی صمیمی تر از غـم ندیدمبه اندازه ی غم تو را دوست دارمبیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزدبگوییم با هم : تو را دوست دارمجهان یک دهان شد همـــآواز با ما :تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟