آشیانه ی پرندگان مرده ام حال من حال مسجدی که تمام شب بی نماز مانده است وُ آفتاب سر زده است حال مسجدی قدیمی و بزرگ که از #اذان صبح تا صلات #ظهر هر چه فکر کرده جز توریست ها هیچکس به خاطرش نیامده است.
چشمانت را دوست داشتم نه برای آن که چونان الهه ها و عفریته ها با آن ها می توانستی
رودخانه ها را بخشکانی آدمیان را سنگ کنی و آتش از دماغ کوه ها برآوری چشمانت را دوست داشتم چون با آن ها می توانستی ببینی راستی تو بدون چشمانت چه کار می کنی؟ راستی من بدون چشمان تو چه کار کنم؟