پشتیبانی

کافه شعر ترنج | سید علی صالحی
   
 
نگارنده : حمید
جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴
امروز
پُستچیِ پيرِ اين کوچه هم پيدايش نشد !
پنجره را ببندم بهتر است
هق‌هقِ بی‌پرده‌ی
                          اين دو ديده‌ی بارانی
آبرویِ اَبرآلودِ
                    همه‌ی درياها را
 
                    خواهد برد ....!

نگارنده : حمید
شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲
از معجزاتش این بود
که آغوشش ...
عصر جمعه نداشت !

نگارنده : حمید
دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱
غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می‌شناسَمَت زيرا
من بارها …
تو را بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تو را در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاس‌ رُخسارِ دختران ماه
در صفِ خاموش مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان …
چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا … زيرا
تمام این سالها همیشه کسی از من سراغ تو را می‌گرفت
تو نشانی من بودی و من نشانی تو
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمام دریاهای جنوب را من گریسته‌ام
راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
حوصله کن ری‌را
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می‌روی
همیشه این منم که می‌مانم