پشتیبانی

کافه شعر ترنج | سعید بیابانکی
   
 
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی

این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی

درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی

از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی

راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی

هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی

بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی

جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی...

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی

عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی

بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این بیت سُست را نفروشم به عالمی

گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی

دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی

می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی

ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...

نگارنده : حمید
جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است

همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است

همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است

چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نان، شعر و بوی نان، شعر است

تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که می چکد از چشم آسمان شعر است

از اینکه دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر می رسد خزان شعر است

به گوشه گوشه ی شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است

خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه ی من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است

نگارنده : حمید
شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟

غزل برای تو سر می بُرم، عزیزترین!
اگر شبانه بیایی به میهمانی من

چنین که بوی تنت در رواق ها جاری است
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟

عجب حکایت تلخی است نا امید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من؟

در این تغزّل کوچک، سرودمت ای خوب
خدا کند که بخندی به ناتوانی من

به پای بوس تو آیینه دستچین کردم
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟

نگارنده : حمید
یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش
نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش

آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش

یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است
لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش

بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر
ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ...

نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱
بی رحمی است این که نخواهی ببینمت
می دانم این که چشم به راهی ببینمت

گیسوی خویش را یله کن، بافه بافه کن
تا ماهتر میان سیاهی ببینمت

در شام من ستاره ی دنباله دار باش
چرخی بزن که نامتناهی ببینمت

در چاه سینه ای دل غافل چه می کنی؟
بیرون بیا کبوتر چاهی! ببینمت

در غرفه های نقش جهان چون صدا بپیچ
تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت

چندی ست خو گرفته دلم با ندیدنت
عمری نمانده است ، الهی ببینمت...

نگارنده : حمید
چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱
ای نم نم باران چه خبر آن سوی پرچین
از مزرعه ی گندم و صحرای پُر از چین

اینجا همه لب تشنه ی یک جرعه بهارند
ای باد بهاری چه خبر از ده پایین؟

ای شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب
لختی سر راحت بگذاریم به بالین

تا مثل غزل فاش شوم بر در و دیوار
ای کاش که صد تکّه شوی ای دل خونین

بر جامه ی من بوی تو جا مانده از آن شب
عمری است که می ترسم از این باد خبرچین

هر روز هوالباقی و باقی همه دیوار
نفرین به تو ای کوچه ی نفرین شده، نفرین

هان کیست که می آید و شهْنامه و یاهو
انداخته بر شانه و جا داده به خورجین

این مرد که کشکولش، سرشار ترانه است
این مرد که آورده هزاران گل آمین

شاید که ببارند بر این کوچه، ملائک
شاید بگریزند از این خانه، شیاطین

نقّال نشسته است کناری و سیاوش
آرام فرو می چکد از پرده ی چرمین...

نگارنده : حمید
جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱
یادش به خیر دست دعایی که داشتم
تسبیح و جانماز و خدایی که داشتم

دل نه، کویر زخمی فریاد بود و عشق
یادش به خیر کرب و بلایی که داشتم

ای دل به یاد بخت سپیدی که داشتی
می پیچمت به شال عزایی که داشتم

دست مرا بگیر و بلندم کن ای غزل
یک لحظه باش جای عصایی که داشتم

ای آسمان دریچه ی نوری به من ببخش
امشب به یاد پنجره هایی که داشتم

این جاده ها کدام به آن خسته می رسند
مادر کجاست قبله نمایی که داشتم؟

دادم تو را به خسته ترین عابر زمین
مثل سمند نعل طلایی که داشتم

نگارنده : حمید
جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱
ای نم نم باران چه خبر آن سوی پرچین
از مزرعه ی گندم و صحرای پُر از چین

اینجا همه لب تشنه ی یک جرعه بهارند
ای باد بهاری چه خبر از ده پایین؟

ای شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب
لختی سر راحت بگذاریم به بالین

تا مثل غزل فاش شوم بر در و دیوار
ای کاش که صد تکّه شوی ای دل خونین

بر جامه ی من بوی تو جا مانده از آن شب
عمری است که می ترسم از این باد خبرچین

هر روز هوالباقی و باقی همه دیوار
نفرین به تو ای کوچه ی نفرین شده، نفرین

هان کیست که می آید و شهْنامه و یاهو
انداخته بر شانه و جا داده به خورجین

این مرد که کشکولش، سرشار ترانه است
این مرد که آورده هزاران گل آمین

شاید که ببارند بر این کوچه، ملائک
شاید بگریزند از این خانه، شیاطین

نقّال نشسته است کناری و سیاوش
آرام فرو می چکد از پرده ی چرمین...

نگارنده : حمید
جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱
بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت
بوییدمت تمام تنم بوی گل گرفت

گل های سرخ چارقدت را تکاندی و
گل های خشک پیرهنم بوی گل گرفت

با عطر واژه ها به سراغ من آمدی
شعرم ترانه ام سخنم بوی گل گرفت

ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو
خندیدنم، گریستنم بوی گل گرفت

از راه دور فاتحه ای دود کردی و
در زیر خاکها کفنم بوی گل گرفت

تا آمدی به میمنت بوی زلف تو
در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت

گرد از کتابخانه من برگرفتی و
تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت

خون تو دانه دانه شبیه گل انار
پاشید بر شب و... وطنم بوی گل گرفت