پشتیبانی

من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
   
 
نگارنده : حمید
شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
شاعر آواره از این خانه نباید بشود
دل خوشِ دامن بیگانه نباید بشود

باد می آید و من دست و دلم می لرزد
زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود

لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی
آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟

شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن
خام یک گریه ی مستانه نباید بشود

زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است
حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود

من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود

من خودم سمت قفس می روم و می دانم
مرغ خامِ طمع دانه نباید بشود

بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم
عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود

شعر از: مهدي فرجي