پشتیبانی

سه شنبه است و من... گریه می کنم بی تو
   
 
نگارنده : حمید
شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲
بدون تو چه کنم خلوت خیابان را
شلوغ کرده ترافیک غصه میدان را

دوباره گله ای از ابرهای رم کرده
رسانده اند به چشمم مجال باران را

درست اول اردی جهنم مرموز
به روی دست دلم ریختی زمستان را!

بدون آن که بفهمم، شدم گرفتارت!
و بین مان حس کردم حضور شیطان را

شبیه سرو، شدی سایه بان روی سرم
که سست تر بکنی رشته های ایمان را

دو چشم نافذ تُرکی بهانه ی خوبی ست
دوباره زنده کند این وجود ویران را

همین که طعم لبت ریخت بر لب فنجان
نشد که وصف کنم طعم چای و قلیان را

دلت جزیره ی بکری میان دریاهاست
که تاکنون نچشیده ست رد انسان را

ومن شبیه کریستف کلمب آمده ام
مگر که فتح کنم گوشه گوشه ی آن را

و بعد نام جزیره به نام من بشود
که دورتر کنم از خود، عذاب وجدان را

به جای دکمه ی پیراهن تو بنشینم
و بازگو نکنم راز گنج پنهان را

که دست راهزن بدقواره ای نَبَرد
نگین روشن انگشتر سلیمان را

همین که حلقه شود دور گردنم دستت
رها نمی کنم آغوش تنگ زندان را!

بخواب، تا در گوش تو زمزمه بکنم
تمام همهمه ی پایتخت ایران را

بدون تو فقط این فکرهای لعنتی اند
که می برند به خلسه، من پریشان را

همیشه منتظر سوژه بود دوربینت
بگیر پرتره ی این خیال عریان را!

سه شنبه است و من... گریه می کنم بی تو
دوباره سیل گرفته است شهر طهران را

شعر از: امید صباغ نو