پشتیبانی

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۲
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم
.
.
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟
شعر از: امید صباغ نو