پشتیبانی

ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست
   
 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۱
غزل در نزد من هر چند جان شعر ایرانی ست
تغزل در چنین ایام اما راوی ما نیست

تغزل لهجه ی عشق است و با هر گویشی  زیباست
بدا ، در باورم ، اینک ، صدای عشق زیبا نیست

ندیدی ، یا نه ؟ بر تصویر ها دیدی ، مباد اما –
ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست

ببینی رو برویت ایستاده با نگاهی گنگ
و در پشت نقابش هیچ ازآن ایام پیدا نیست

وَ تو شک کرده ای بر دیده ات در خویش می گویی –
زبانم لال ، آیا اوست ؟ آیا هست ؟ آیا نیست ؟

و شاید او هم از خود پرسش بی پاسخی دارد
برایش فرصت تحلیل این ناگفتنی ها نیست

مبادا ، یا نه – هر چه بادا باد ، فرقش چیست ؟
زمان شرمساری ، چشم ها وقتی که بینا نیست

*
غزل می ماند و وقت تغزل می رسد ، حیفا
نگاهی که برایش فرصت دیدار فردا نیست