پسرت عاقبت به خيريّ و ، دخترت اذن كربلا مي خواست
.
اسم ها را نوشته بودي تا، هييچ قولي ز خاطرت نرود
مرد همسايه شيميايي بود، همسرش وعده ي شفا مي خواست
.
من كه اين سالها قدم به قدم، پا به پاي تو زندگي كردم
در خيالم دمي نمي گنجيد، دل بي طاقتت چه ها مي خواست
.
تو شهادت مقدرت بوده، گرچه از جنگ زنده برگشتي
ملك الموت از همان اول، قبض روح تو را مِنا مي خواست
.
عصر روز گذشته در عرفات، در مناجات عاشقانه ي خود
تو چه گفتي كه من عقب ماندم؟؟كه خدا هم فقط تو را مي خواست؟!
.
ما دوتن هر دو همقدم بوديم، لحظه لحظه كنار هم بوديم
كاش با هم عروج ميكرديم، كاش ميشد....
اگر
خدا
مي خواست....
پ ن: تسلیت به مناسبت شهادت حاجی های منا و ننگ و نفرین بر آل سعود