در اوج دیلمـــان و دعــــا گریـــه می کنیم
امشب خدا به حال من و بندگان خویش
ما هم به حال و روز خدا گریه می کنیم
بــا دفتـــری گذشته ی خــود را ورق زنان
یک مشت شبه خاطره را گریه می کنیم
باران گرفته شهر پر از ضجه ی خداست
ما هـــم شبیه پنجره ها گریه می کنیم
از درد برده ایــم بــــه نـــزد خـــدا گله
از دست کارهای خدا گریه می کنیم
گندیده هر چه گوش و کپک بسته هر چه چشم
امشب بــدون این کـــه صدا…گریـــه می کنیــــم
” ترسم که اشک در غم ما پرده در شود”
ای رازسر به مهـــر تو را گریه می کنیم