بعد از کمـــی تمـــام بدن آفریــــده شد
یک کاسه آب و چرخ ، که می چرخد و بر آن
انــدام خیس دلبـــر من آفریــده شد
آرام با دو دست خودت حلقه می زدی
تا اینکه سر بـــه روی بدن آفریده شد
ساکت نشسته بودی و شیطان به صورتش
ناخــن کشید و بعــد دهــــن آفریـــده شد
آنوقت روبروی تو خندید و گفت : آه !
یک اشتباه کــردی و زن آفریده شد