هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد
می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد
یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد
آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل - شیشه های عابران را سنگ می زد
با این که نام از شهر " عشق - آباد " دارد
در عاشقی کردن کمیتش لنگ می زد
ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد