پشتیبانی

نقاشي ام تمام شد و زنگ خانه خورد
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴

خود را شبي در آينه ديدم ، دلم گرفت 
از فکر اينکه قد نکشيدم دلم گرفت 

از فکر اينکه بال و پري داشتم ولي 
بالاتر از خودم نپريدم دلم گرفت

از اينکه با تمام پس انداز عمر خود 
حتي ستاره اي نخريدم دلم گرفت 

کم کم به سطح آينه ام برف مي نشست 
دستي بر آن سپيد کشيدم دلم گرفت 

دنبال کودکي که در آن سوي برف بود 
رفتم ولي به او نرسيدم دلم گرفت 

نقاشي ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نکشيدم دلم گرفت 

شاعر کنار جو گذر عمر ديد و من 
خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت