پشتیبانی

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود
   
 
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت
تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد
عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید...باز
فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

"یاری اندر کس نمی بینم" غزل را گریه کرد
تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-
خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود
آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که
"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"