پشتیبانی

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا :"باز بوی سپند می‌آید؟ "
   
 
نگارنده : حمید
شنبه ۷ دی ۱۳۹۲
می‌رسی اخم می‌کنی که چرا :"باز بوی سپند می‌آید؟ "
چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم ،به وجودت گزند می‌آید

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است
می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار
که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد
از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی
بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

دست‌های تو را که می‌گیرم ، دست وقتی که می‌کشی از من
بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده
که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

شعر از: آرش شفاعی