پشتیبانی

هستی وگریه‌ی من دردِ نبودن‌ها نیست
   
 
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
لب گشودی و غزل از سخنت می‌ریزد
طعم خرمای جنوب از دهنت می‌ریزد

موج کارون به درازای شبی طولانی‌ست
بس که در ساحلش از موجِ تنت می‌ریزد

با وجودی که هوا شرجی خوزستانی‌ست
چه نسیم خوشی از پیرهنت می‌ریزد

خبرت نیست مگر، سوی دماوند نرو!
زیر سنگینی نازِ بدنت می‌ریزد

هستی وگریه‌ی من دردِ نبودن‌ها نیست
اشک شوقی‌ست که از آمدنت می‌ریزد

قصه‌ام، قصه‌ی آوارگی ارگ بم است
دلم از زلزله‌ی دل‌شکنت می‌ریزد

ترس وزن غزل و قافیه دارم، غزلم
ترس من لحظه‌ی شاعر شدنت می‌ریزد