پشتیبانی

کافه شعر ترنج | محمدحسین ملکیان
   
 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابلیس سرگرم ریاضت بــود، کـــم خورد

دور  خـدا  آن  شب  ملائک حلـــقه  بستند
او چار قل خواند و سپس انسان رقم خورد

در خــاطراتش مـــادرم حــــوا نـــوشته
دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد

حوا کـــه سیب ... آدم فریب و آسمـــان مهر
درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

همزاد من از انگبین اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد

وقتـــی بــــه دنیــــا آمدم شاعـــر نبودم
یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد

نام تــــو از آن پس درون شـــعر آمد
نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد