پشتیبانی

کافه شعر ترنج | غزل نو
   
 
نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴
کبوتر با کبوتر باز هم با باز راضی نیست !
اگر از حال روزت دلبر طناز راضی نیست

اگر پیچیده موهایم به جور باد با پاییز 
دلم بر گرمی دست عروسک باز راضی نیست

شبیه پادشاهی مست پیروزی دراین میدان
دلت جز بر زمین افتادن سرباز راضی نیست

من و مارا جدا از هم مکن آشوب می گیرم 
خدا از دست های تفرقه انداز راضی نیست 

از این بی آبرویی دامن شیطان چه می خواهد 
که آتش هم به این حس جهنم ساز راضی نیست 

اگر از نیل چشمان تو بگریزد دل و دینم !
به پیغمبر شدن بی مستی اعجاز راضی نیست .

بگیر از تلخی فنجان قهوه چشم هایت را 
که فالم جز به مشق خواجه ی شیراز راضی نیست

خدا هم خوب می داند نداری طاقت دوری
به این چشمان لرزان پر از اغماز راضی نیست 

پریدن حرف مفت مردمان بی کس و کار است .
اگر بال و پرم بر لذت پرواز راضی نیست

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴
بي تو حال روح بيتابم فقط تغيير كرد!
علت تحليل اعصابم فقط تغيير كرد!

من اثاث خانه را يك يك عوض كردم، ولي –
خانه آن خانه ست، اسبابم فقط تغيير كرد!

بين عشق آسماني و زميني فرق نيست!
قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغيير كرد!

از «ده شب» رفت تا نزديكهاي «پنج صبح»
در نبودت ساعت خوابم فقط تغيير كرد!

«عاشق بيچاره»، «مجنون رواني»، «دوره گرد»
بين مردم اسم و القابم فقط تغيير كرد!

شورشي كردم عليه وضع موجودم؛ ولي –
من رعيت ماندم اربابم فقط تغيير كرد!